هدف از نقد، ارزیابی کیفیت آثار و شناخت هرچه بیشتر آن است. منتقد داوری است که ارزش هر اثر را تعیین میکند و واسطهای است بین مخاطب و اثر تا مخاطب نیز به همان اندازه با اثر ارتباط برقرار کند. شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم نقد معماری از خود معماری بااهمیتتر است. اگر نیمنگاهی به شهرهایمان در چند دهه اخیر بیندازید، ضرورت نقد معماری را بیشتر لمس میکنید. اگر بپذیریم معماری میتواند بر فرهنگ جامعه اثرگذار باشد، نقد معماری وظیفه دارد فهم درستتری از معماری ارائه دهد و سطح سلیقه و درک جامعه را از مکانهایی که قرار است در آن زیست بهتری داشته باشند، ارتقا دهد. با این حال، کسانی که دستی بر این آتش کمسو دارند، از فقدان فضای نقد معماری سخن میگویند. دراینباره با علی اعطا معمار، پژوهشگر معماری و شهری و مشاور رسانهای معاون شهرسازی و معماری وزیر راه و شهرسازی، گفتوگوی کوتاهی داشتیم که میخوانید.
تعبیر شما از نقد چیست؟
بهطور سنتی، نقد گونهای ارزیابی و سنجش و ارزشگذاری است برای تشخیص خوب از بد که از این راه امکان فهم و درک بهتر ارزش آثار فراهم میشود. اما نقد معماری از دید من یعنی نقد اثر، یا نقد مجموعهای از آثار. منتقد معماری بر پایه اطلاعاتی که از اثر معماری به دست میآورد، به پشتوانه دانشی که در زمینه تاریخ و نظریه معماری دارد، با نگاه ویژه به شرایط اجتماعی و محیطی و مختصات بستر شکلگیری اثر، عمل نقد را انجام میدهد. بنابراین در کنار پارامترهای مختلفی که در امر نقد دخیل است، منتقد باید نگاه ویژهای به مسائل اجتماعی و محیطی داشته باشد و در اینصورت است که نقد قابل فهم میشود و معنا مییابد. به اعتقاد من، مجموع اینها را که کنار هم بگذاریم، میبینیم در ایران با فقدان جدی نقد معماری مواجهیم.
این فقدانی که به آن اشاره میکنید درچه عرصههایی بیشتر به چشم میآید؟
من اول اشاره کنم که اساسا نقد معماری در چه عرصههایی حضور دارد. یک عرصه، عرصه آموزش است. در آموزش معماری و مشخصا در فرایند آموزش طراحی معماری، در آتلیههای طراحی نقد حضور دارد. عرصه دیگر، خودانتقادی طراح یا تیم طراحی در فرایند طراحی یک اثر است. اما صحبت من به عرصه سوم مربوط است که عرصه رسانههاست. رسانهها را از این زاویه به رسانههای عمومی و تخصصی تفکیک میکنیم که من بیشتر درباره رسانههای عمومی صحبت میکنم؛ اگرچه صورتمسئله در این دو دسته از رسانهها کمابیش یکی است. درباره نشریات تخصصی... هم حضور و هم تأثیرگذاری نقد بسیار اندک بوده است. یعنی در رسانههای تخصصی که انتظار میرود نقد به صورت جدی حضور داشته باشد، این حضور بسیار کمرنگ است. در حوزه رسانههای عمومی بهمراتب وضعیت بدتر است. بالاخره کسانی که بناست در مقام منتقد معماری فعالیت کنند، باید ردی از خودشان در نشریات تخصصی هم بهجا گذاشته باشند، اما عمدتا چنین نبوده است. البته توجه کنیم وقتی از نقد در رسانههای عمومی حرف میزنیم، منظور نقد عوامانه نیست. در زبان فرانسه کلمه جالبی برای انتقال این مفهوم وجود دارد: divulgation. دیوولگاسیون. یعنی حرفی تخصصی را بدون اینکه محتوای آن تقلیل پیدا کند، به زبان مردم غیرمتخصص مطرحکردن؛ مفاهیم علمی را با زبان همهفهم بیانکردن. کاری که منتقدان معماری مشهوری مانند لوییس مامفورد آمریکایی یا فردریک ادلمن فرانسوی انجام میدادند و آنچه مطرح میکردند، اگرچه برای عموم مطرح میشد اما برای متخصصان هم دارای اهمیت جدی بود.
لزوم نقد در حوزه معماری چیست و چه تأثیراتی میتواند بر بهترشدن وضعیت معماری کشور داشته باشد؟
از آنجایی که تصور میکنم معماری بیش از اینکه یک امر مهندسی و فنی باشد نسبت جدی با فرهنگ دارد، پس مثل هر پدیده فرهنگی دیگر نیاز به نقد و بررسی دارد؛ اگرچه رویهها و سازوکارهای اقتصادی هم جای خود دارند. درحالحاضر میبینیم گفتمان رایج جامعه و آن فهم عمومیای که افراد جامعه از معماری دارند، از منشأ خاصی ایجاد میشود. یعنی آن ادبیاتی که در جامعه در حوزه معماری وجود دارد عمدتا محصول گفتمانی است که بنگاههای معاملات املاک تولید میکنند و معماران بازاری بهعنوان رهبران فکری این بنگاهها به ایجاد این گفتمانها کمک میکنند.
بنابراین میخواهم بگویم با وجود آن ضرورت از بعد فرهنگی، ما میبینیم گفتمان رایج و فهم عمومی جامعه از معماری را گروهی شکل میدهند که نهتنها متخصص این امر نیستند، نهتنها دغدغه فرهنگی ندارند، بلکه بهشدت به علت اینکه مسئله آنها نازلترین سطح فعالیت اقتصادی یعنی دلالی است،گرایشهای خاصی را ترویج میکنند. البته خود این موضوع هم جای تحلیل جدی دارد که موضوع بحث فعلی ما نیست. از این زاویه ادبیات معماری ما در عرصه اجتماع، از ادبیات یک قشر فرهیخته و متخصص پیروی نمیکند و در نتیجه سطح فهم مردم از معماری بهشدت نزول پیدا کرده است منتها این تمام مسئله نیست، هرچند مهمترین بخش مسئله است. در شهرهای ما بهتدریج آثار معماری شکل میگیرند و ساخته میشوند منتها این آثار کجا قرار است به بحث گذاشته شود تا گفتوگوهای فرهنگی شکل بگیرد و افقهای جدید باز شود؛ تا مهارتهای جدید و گسترههای تازه ایجاد شود؟ در بهترین حالت، امروزه ما با نشریاتی مواجه هستیم که این آثار را صرفا معرفی میکنند. مثالی خدمت شما عرض کنم. حدودا از سال ۹۲ به این طرف جامعه حرفهای معماری در ایران، درگیر مسئلهای به نام طراحی پاویون ایران در اکسپوی میلان بود. مسابقهای شکل گرفت و ۱۲ شرکت طرحهایی را ارائه کردند. فکر نمیکنم این اندازه که موضوع اکسپو در رسانهها مطرح شد، هیچ موضوع معماری دیگری مطرح شده باشد.منتها هیچکدام از مطالبی که منتشر شد نقد آثار ارائهشده در مسابقه نبود. درنهایت هم یک بنایی بهعنوان پاویون ایران در میلان اجرا شد اما شما هیچکجا نمیبینید کسی در مقام منتقد، این اثر را به نقد بگذارد. ۱۲ اثر با ایدههای متنوعی در این مسابقه شرکت کردند. اینطور هم نبود که بگوییم دستیابی به اسناد و مدارک آن موجود نباشد. آثار دیده شد، اما کسی راجع به آنها نقدی ننوشت. ممکن است کسانی به فرایند اکسپو و مسابقه پرداخته باشند. مثلا یکی از سایتهای تخصصی معماری، فرایند مسابقه و مسائل حاشیهای آن را بادقت و جسارت فراوان دنبال میکرد. یا اینکه خود من نقد نسبتا مفصلی درباره فرایند این مسابقه در روزنامه «شرق» نوشتم. اما حتی معدود کسانی که داعیه نقادی دارند، نقدی بر آثار ننوشتند و بعضا کسانی هم که درباره اثر اجراشده در میلان چیزی نوشتند، نقد را با فحاشی و لودگی اشتباه گرفته بودند.
چه دلایلی وجود دارد که نقد در حوزه معماری آنگونه که در ادبیات و سینما وجود دارد، پا نگرفته است؟
یک بخش آسیبشناسی نقد معماری در ایران مشخصا مربوط به شرایط ما در ایران است و بخشی از آن به یک موضوع جهانی برمیگردد که دربارهاش صحبت خواهم کرد.
اولا ما در حوزه آموزش، منتقد معماری تربیت نمیکنیم. دانشکدههای معماری ما سالهای سال سمتوسویشان به این جهت بوده که طراح تربیت کنند. در زمانی که معماری، در مقطع کارشناسی ارشد پیوسته آموزش داده میشد- و خود من هم از آخرین فارغالتحصیلان دوران کارشناسی ارشد پیوسته معماری هستم - این امر پررنگتر بود. ما در آموزش، منتقد معماری تربیت نکردهایم. آموزش معماری میخواست همه ما را طراح تربیت کند. طبیعتا فارغالتحصیلان محصول این سیستم، گرایشی به تئوری و نقد نداشتند. البته بعدها بهتدریج، جایگاه دروس نظری در آموزش معماری کمی جدیتر شد. اما جای آموزشوپرورش مهارتهای نقد معماری همچنان خالی است. بعضی از دانشکدهها دو واحد نقد معماری تدریس میکنند اما با این سازوکار منتقد معماری پرورش نمییابد. من تصور میکنم باید گرایش تحصیلی خاصی برای نقد معماری در دانشکدههای معماری تعریف شود که ما منتقد معماری تربیت کنیم.
مطلب دیگر این است در شرایطی که ما منتقد حرفهای معماری نداریم، کسانی که نقد معماری مینویسند افرادی هستند که هم کار حرفهای معماری میکنند و هم نقد معماری مینویسند. این افراد ملاحظات حرفهای دارند. این باعث میشود بهفرض من کار همکارم را نقد نکنم، چون میدانم در مناسبات تجاریای که ما با هم داریم یا بعدها خواهیم داشت، این مشکلزا میشود. این آسیبی استکه باعث میشود کسانی که نقد معماری مینویسند به گفتن حرفهای کلی بسنده کنند و یک اثر را به صورت جدی نقد نکنند. نشریهای در فرانسه به نام «کریتیکات» criticat وجود دارد که بیش از یک دهه است در این کشور منتشر میشود و تا حالا ۱۵ شماره آن منتشر شده و سردبیر آن، منتقد شناختهشدهای به نام خانم «فرانسواز فرومونو» است که استاد طراحی معماری در مدرسه بل ویل Belleville در پاریس است. «کریتیکات» به طور مشخص به نقد معماری میپردازد که بیشتر نگاه اجتماعی دارند و برای اینکه استقلالش را حفظ کند، افرادی که در آن قلم میزنند اساتید مدارس معماری هستند و کار حرفهای معماری نمیکنند. این نشریه حتی آگهی هم نمیگیرد که مثلا وامدار صنعت ساختمان هم نباشد. به همینعلت در قطع کوچک و سیاهوسفید منتشر میشود و صرفا به فروش متکی است. این مثال را زدم که بگویم نقد معماری استقلال میخواهد و نمیشود کسی امشب یک اثر معماری را نقد کند و فردا صبح با صاحب همان اثر، مناسبات تجاری داشته باشد.
مشکل سوم این است که اکثر رسانههای عمومی ما توجیه نبوده و نیستند که مسئله معماری و شهری مسئلهای جدی است که باید مستقلا به آن پرداخت. خیلی سخت میتوانید سردبیر روزنامه را توجیه کنید که صفحهای به معماری اختصاص دهند و متأسفانه این صفحه را جزء صفحههای غیرضروری میدانند و در نبود منتقدان حرفهای معماری، اساسا کسی هم نبوده که چنین فضاهایی را در رسانههای عمومی مطالبه کند.
چه شرایطی بر نقد معماری بهطورکلی در جامعه جهانی حاکم است که ممکن است به نقد معماری در ایران لطمه زده باشد؟
باید در مقدمه بگویم از کجا نقد معماری سروکلهاش پیدا شده و امروز چه شرایطی دارد. سالنها و نمایشگاههای هنری در پاریس -عمدتا در لوور- و یا دیگر پایتختهای اروپایی سالهای بعد از ١٨٥٠ و بیشتر در قرن ١٩ پدید آمد. یعنی زمانی که طبقه متوسط یا طبقه بورژوایی که امکان خرید و استفاده از آثار را داشت، بهتدریج شکل میگرفت. قبل از آن، هنر مخصوص طبقه اشراف بود و آنها اصلیترین حامی هنر و هنرمند بودند اما بهتدریج طبقه بورژوایی پیدا شد که اینها باوجود اینکه توان خرید و استفاده از اثر هنری را داشتند، عمدتا فهم لازم را درباره کیفیت آثار نداشتند. در نتیجه بهتدریج افرادی پیدا شدند که اینجای خالی را پر میکردند. یعنی کسانی که ارزشهای آثار هنری را برای این طبقه نوپا توضیح میدادند. این موضوع بیشتر درباره نقاشی و هنرهای تجسمی مطرح بود. در قرن ۱۹ دامنه نقد، به معماری هم گسترش پیدا میکند. بهویژه در قالب مجلات تخصصی که در سال ۱۸۳۰ تا ۴۰ بهتدریج شکل میگیرند. نشریهای به اسم «آرجیای» RGA آثاری که در شهرهای مختلف ساخته میشود چاپ و معرفی و گاهی نقد هم میکند، اما بیشتر بهعنوان یک کاتالوگ مطرح بوده است منتها انتخاب خود مجله موضع نقادانهای دارد. بهتدریج نشریات دیگر شکل میگیرد که متعلق به اتحادیههای صنفی معماری بودند. در فرانسه اتحادیه «اسسیای» SCA متشکل از بزرگترین معماران فرانسوی از سالهای ۶۰ و ۷۰ نشریهای را به نام Architecture چاپ میکنند که نشریه نفیسی بوده و گرایشی ترویج میکرده که عمدتا آرشیتکتهایی که عضو آن بودند به آن تمایل داشتند، گرایشی که مشخصا از مدرسه بوزار فرانسه ناشی میشده است. بهتدریج نقد بیشتر مطرح میشود در دوران مدرن متفکران جنبش مدرن مثل لوکوربوزیه معیارهایی را مطرح میکنند که روال معماری مدرن براساس این معیارها شکل میگیرد. ادولف لوس در آلمان معیاری را مطرح میکند مبنی بر حذف تزئینات در معماری و میگوید «تزئین جنایت است». در این دوره، نقد با نظریه همگام میشود. نظریهپردازها نظریهای مطرح میکردند و منتقدانی که با این جنبش همگام بودند، براساس همان معیارها، آثار را نقد میکردند. کمکم ایدئولوژی چپ شکل میگیرد و کسانی با این دید بحثهایی را مطرح میکنند که معماری ابزاری است برای یک جامعه پیشرفتهتر، مدرنتر، عادلانهتر و... . برای مثال مجلهای به نام Architecture d» aujourd» hui (معماری امروز) در فرانسه هست یا در ایتالیا مجله دیگری به نام کازابلا Casabella که در متون تخصصی تاریخ نقد معماری خیلی دربارهاش صحبت میشود. در آلمان نشریهای به نام «دویچه بو زایتونگ» در قرن ۱۹ منتشر میشود اما در اواسط قرن ۲۰ تغییر گرایش پیدا میکند و مدافع معماری مدرن میشود. از سال ۱۹۸۰ به این طرف، پایههای این ایدئولوژیها سست میشود و از طرف دیگر، گرایشهای پستمدرنیستی هم در عرصه معماری ظهور میکند. اینها در یک پسزمینه پستمدرن معیارهای مدرن را به چالش میکشند بدون اینکه خودشان یک دستگاه نظری منسجم و یکپارچه پیشنهاد دهند. بنابراین یک تکثری مطرح میشود. این نکته را در نظر بگیرید وقتی درباره نقد صحبت میکنیم، طبیعتا داریم درباره معیارها صحبت میکنیم. در تعریف کلاسیک نقد میگویند نقد یعنی سره را از ناسره تشخیصدادن که این، معیار میخواهد. وقتی پارادایمهای رایج سست میشوند معنیاش این است که معیارها سست میشوند. بعد از جریان پستمدرن و تضعیف پایههای تفکر چپ، نسل جایگزینی هم که اتوریته منتقدان قبلی را داشته باشد، شکل نمیگیرد و این باعث میشود مسئله نقد در دنیا با چالش مواجه شود کمااینکه در یکی از شمارههای نشریه پژوهشی معماری و شهرسازی که وزارت فرهنگ فرانسه منتشر میکند، در یکی از شمارهها که موضوعش «نقد در زمان و مکان» است، مقالهای میخواندم از خانم hélène jannière هلن ژانیر، که از بحران، احتضار و حتی مرگ نقد معماری صحبت میکرد.
اما از سوی دیگر، باوجود همه این حرفهایی که زدم، توجه کنیم از سالهای ۲۰۰۰ به این طرف دستگاه فکری جدیدی شکل گرفته که خود این میتواند معیارهایی به دست دهد. پارادایم توجه به میراث، یک دستگاه فکری جدید است. وقتی میگوییم میراث، منظور میراث در دو بُعد است، یکی میراث طبیعی و دیگری میراث معماری و شهری. این پارادایم جدید میتواند به ما معیار دهد همانطور که میتواند معیار دهد که چگونه عمل کنیم، برای نقد هم معیارهایی در اختیار ما قرار خواهد داد کمااینکه رگههایی از آن را هم در ایران امروز میتوانید ببینید.
این پارادایم، یک دستگاه فکری بسیط است که میتواند شرح و بسط زیادی پیدا کند. معیارهای تازه، میزان انطباق عملکرد ما با میراث طبیعی از یکسو و میراث معماری و شهری از سوی دیگر است. نقش این میراث بسیار اهمیت دارد. اتفاقا مباحث توسعه پایدار هم نسبتی جدی با همین موضوع دارد که میتوان بهتفصیل راجعبه آن صحبت کرد.
در پایان، چه راهکارهایی پیشنهاد میدهید؟
اگر بخواهم راهکار دهم باید برگردم به آسیبهایی که اشاره کردم.
یکی اینکه ما در حوزه آموزش باید منتقد معماری تربیت کنیم.
دوم اینکه ما باید نهادهایی داشته باشیم که درگیر مناسبات تجاری فعالیت حرفهای معماری نباشند و در حوزه نقد و نظریه فعالیت کنند. البته امکان تحقق آن در ایران، به بحث جداگانهای نیاز دارد. تا زمان رسیدن به این شرایط مطلوب، انجمنها باید با همکاری با رسانهها چنین خلأیی را تا حدی پر کنند. سوم اینکه حوزه معماری و شهرسازی در رسانههای عمومی، باید بهعنوان یک حوزه مستقل شناخته شود که در حال حاضر اینطور نیست. برای مثال در خبرگزاریها، بخشی از مسائل این حوزه، به سرویسهای شهری مربوط است. بخشی به سرویس اقتصادی و بخشی به سرویس فرهنگی. این یعنی قطعهقطعهکردن مسائل و مفاهیمی که باید به صورت یکپارچه مطرح شوند. خود من در جایگاه مشاور رسانهای معاون شهرسازی و معماری وزیر راهوشهرسازی، یا مشاور رسانهای دبیر شورایعالی شهرسازی و معماری، این مشکل را خیلی جدی لمس میکنم. رسانههای عمومی، باید حوزه مستقلی به نام معماری و شهرسازی را به رسمیت بشناسند و نیروهای متخصص و خبرنگاران تخصصی در آن بخش فعالیت کنند و از این طریق، زمینههای تولید محتوا و در ادامه آن، تولید نقد در این حوزه فراهم شود. رسانههای عمومی، نباید مسائل یکپارچه حوزه معماری و شهرسازی را در چند سرویس مختلف پخش و پراکنده کنند.
تذکر : استفاده از مطالب وب سایت ستاوین ( شبکه هنر و معماری ستاوین ) فقط با ذکر منبع و لینک بلامانع است . کلیه حقوق، محتوا و طراحی سایت متعلق به وب سایت ستاوین میباشد. در غیر این صورت مراتب از طریق مراجع قانونی پیگیری خواهد شد .
دوستان و همراهان عزیز ستاوین ( شبکه هنر و معماری ستاوین ) ، با نظرات و پیشنهادات سازنده خود ما را در ارائه هر چه بهتر مطالب و اهداف مان، که همانا ارتقا جایگاه و فرهنگ معماری می باشد ، یاری کنید . منتظر دیدگاه های شما عزیزان هستیم . . .
منبع: کانال شخصی دکتر علیرضا رضوانی
گردآوری شده توسط تحریریه ستاوین